ما وضع مالی خوبی داشتیم پدرم بسیار وابسته پدر و مادرش بود یعنی اولویت اونا بودن براش بعدش مارو بزور از شهر کشون کشون برد روستا تو خونه مادرش زندگی کنیم تو یه اتاق .کله وسایلمونو بزور جا دادیم تو به اتاق بقیه لشونم انباری
مادرشم که از هکون بچگی بما رو نمیداد و حچشس نکیومد همش زخم زبون و ازار اذیت دختراشم مثل خودش
چه تهمتا که بهمون نزدن ،چه کارا ک نکردن چقدر تلاش کردم از اونجا بریم نشد دیگه نمیتونستم تحمل کنم برای فرار ازداج کردم که قضیه اونم طولانیه اخرش جدا شدیم و بعدش فوت شد.
بعد عروسی دختر دایی بابامه یک میلیون داده کادو بدیم من دبم نمباد یک میلیون بدم ب طایفه اون که خوشمم نمیاد ازشون .پونصد تومپ هم داده مادربزرگم بده
میخوام یکمیشو بردارم از پولا خیلی زورم میاد .
خیلی موقعیت پیش اومده ک خونه بخره اما نخریده با پدرش مشورت کرده اونم نذاشته بخره .یا مثلا گفته پدرم قراره بخره. مادرشم که کلی تهمت ناروا بهم میزد و دعوا راه مینداخت. یک روز خوش ندیدم تو اون خونه.
با اینکه مادرم خونه خریده ولی هنوزم اونجاییم و نمیتونیم بریم زندگی کنیم اونجا چون اگ بریم دیگ همون چس مثقال خرجی رو هم نمیده
کار هم میکنیم اما دخل و خرج جور درنمیاد. دیگ خودتوت میدونید یه خورد وخوراک ساده چند میلیون پولشه