چندتا تیکه دیگه هم انداخت
یه لحظه حس کردم غریبه ام باهاش
بهش گفتم خب بقیه تیکه هاتم بنداز
بعدش بهش گفتم چندبار تا الان باهات چنین برخوردی داشتم که اینو میگی؟؟؟؟
منو درک میکنی که تو چه موقعیتی بودم؟
بجای اینکه بیای آرومم کنی
بهم تیکه میندازی!!
دیدم هی پوزخند میزنه
صد سال بعد
بدترین تایم گفتی بیاد پیشت
حالا لزومی نداشت متوجه این داستانا بشه
عه شما
خب کامل تعریف کن
راستی یه سوال که شاید درست نباشه اون ادم که کلی اذیتت کرده بود الان اصلا از وقتی همسرت اومد تو زندگیت بازم میاد تو ذهنت ؟
خیلی گشتم دنبالش خب
طلا هستا چیز ارزون قیمتی نبود که بیخیالش بشم
بیشتر از همه از مامانم ناراحتم که رفتار مادرشوهرم تو موقعیتا خیلی بهتر از اونه
انگار هنوز ناپخته هست
اصلا دلیلی نداشت همچین حرفی به شوهرم بزنه
یا کلا یسری حرفا میزنه که فقط ادمو کوچیک میکنه
الان عقدی اینجوری عروسی کنی چه میکنی
کسی که با مادرش بد رفتار میکنه صدپله بدتر با همسرش رفتار میکنه
چقد عجولی
حالا کجا بود طلاها کار کی بود مادرت خواهرت یا خودت
نه عزیزم
من آدمیم که خیلی زود کسایی که باید از زندگیم پاک شن رو فراموش میکنم
بعضی وقتا از خودم میترسم😅
وابسته نمیشم به هیچ احدی
ولی برام عجیبه
اینکه الان ناراحتم از شوهرم انگار نفسم گرفته
یچیز سنگین رو سینمه انگار
انتظار داشتم تا الان پیامی بده
هر چیزی و نباید سریع ب مرد گفت
مامانت نباید اونجور میگفت
بعدم تو هر موقعیتی شوهرتو صدا نکن
درکت میکنم آدم تو این موقعیت‌ها دوست داره کسی همراهیش کنه و آرامشش رو بهم نزنه ،،دلیل نداشته همسرت این حرفا رو بزنه
شما هم بهش میگفتی خیلی ناراحت بودم بابت وسایلم رفتارم دست خودم نبود قصد بی احترامی نداشتم
هردو چند سالتونه گلم؟
