یادمه بچه که بودم یبار اومده بودم خونه مادربزرگم
اونجا چندتا دختر همسن خودم بود که ازین عروسک
باربی که چند دست لباس دارن داشتن
( شرایطشو نداشتیم من بخرم)
بعد منم بااونا هم بازی بودم همش ارزو میکردمو میگفتم کاش منم ازین عروسکا داشتم با حسرت بهشون نگا میکردم جوری که دوس داشتم یبار حداقل بدن من لباس واسه عروسک بپوشونم
نمیدونم چرا یهو بغض کردم گفتم بیا اینجا