سن مو نمیگم ولی زیر ۱۸ هستم با بچه ها خیلی جورم و حتی بازی میکنم اونا خم منو خیلی دوست دارن همیشه ۶ تا ۶ تا بچه میان پیشم امروز رفتیم فاتحه این بچه ها فمیل بودن دوتا شون اینقدر خوشگان اینقدر خوشگلن که نگو اینقدر مودب و قلب مهربونی دارن خلاصه بزرگه کلاس دوم کوچیکه دوسالش بعد این دختر بزرگه همشششش خواهر کوچیک شو میگرفت اصلا انگار نه انگار مامانی هست براش مادری میکرد بخدا(همیشه اینجوریه) تا این که دختر کوچولو شروع کرد گریه(ما دوروزه خونشونیم) بعد مامانش اومد داد زد سر بزرگه که بی عرضه نمیتونی از یه بچه نگهداری کنی میخواست بزنتش من نزاشتم یکی زد تو گوش کوچیکه بازم نزاشتم دوباره بزنه بخدا اینقدر دلم سوختتتت همیشه اینطوریه😢😭دخترا اینقدر لاغرن براش مهم نیست چیزی بخورن یا نه منم اومدم گفتم بیان پبیش خودم غذا میکردم دهنشون و همشم قربون صدقه شون میرفتم و ازشون تعریف میکردم بنده خدا بزرگه اعتماد به نفس زیر صفر خدایا به کیا بچه میدی
حق که نداشته اما دو روزه مهمون داری کرده خسته است قاطی کرده بازم میگم حق نداره
شرایط زندگیشون چطور بود؟ اخلاق شوهرش باهاش خوب بود؟
بعضی وقتا زنا زورشون به شوهرشون نمیرسه هر چی عقده و ناراحتی دارن سر بچه خالی میکنن
خودش کجا بود که کوچیکه رو بزرگه مراقبت میکرد؟ شاغله؟
نگران نباش حتما مادرش اون لحظه عصبی شده بعد ادن دیگه خسته شده ولی تو چند روز اونجایی برات شیرینن و گرنه قطعا بیشتر از تودلسوز بچه هاشه و عاشقشونه
در مورد کسی قصاوت نکن تا وقتی که خودتت دقیقا جاش باشی
😔😢
اصلا نمیتونم زدن بچه رو هضم کنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
