2سال باهم دوست بودن،دختره از هر لحاظ سرترز پسره بود،خلاصه دختره با خانوادش درمسون گذاشت واونام قبول کردن وخلاصه عقد کردن،سال۹۴هم عروسی کردن،ولی متاسفانه مسره باسنش گشاد بود وهیچ جوره اهل کار تبود،دختره مغازه پوشاک زد و پسره هیچ جوره کنارش نبود،حتی وقتی واسه خرید نیومد بازار تهران خرید،ماشین خرید دختره حتی گواهینامه نمیگرقت پسره واین راننده اون شده بود،پسره حتی دیپلم ردی بود با بدبختی دختره کمک کرد تا دیپلمش گرفت بعد با نفوذ پدرش براش کار اداری جور کرد،ولی پسره گفت من نمتونم۷صب بیدار بشم،تو کارخونه براش کار اکی کردن گفت کار صنعتی سخته،نگهبانی جور کردن گفت شب بیداری سخته،کندو براش خریدن خودشون گفت ازین کارا خوشم نمیاد،خلاصه یه بی هنره بی خاصیت بود،دایم الکی میگه من مریضم هی میره ازمایش و...هیچیشم نیست،
امسال طاقت دختره تموم شد ورفت،گفت من حس نمکنم یه مرد کنارمه که بهش تکیه کنم،بچه بتونم بیارم از کسی که مسیولیت پذیر نیست،کار بیرون،کاره خونه ،همه چی بامنه،دوسش دارم وخواهم داشت ولی دوس داشتن به تنهایی کافی نیست برای زندگی،توافقی جدا شدن