تو خونمون همش دعوا بود به چیز های عجیب گیر میداد سوال های بیخود میپرسید
اولاش کم کم شروع شد از بد اخلاقی و تا مشکوکی و بدبینی حتی حس میکنم هذیان هم میگفت فک میکرد مردم باهاش دشمنن حتی عموم میگفت صبح که میبردمش مشاوره میگفت چرا باید مغازه یه نفر الان باز باشه حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست یا مثلا از مدرسه آبجیم زنگ زده بودن میگفت این برنامه ریزی شوند خودش اخلاقش عوض شده بود ما میگفتیم میگفت کی شما رو یاد میده یا حتی اصلا تا حالا به من نگفته بود کسی رو میخوای به من میگفت کسی رو میخوای واس همون ناراحتی ولی ناراحتی من واس وضعیت پدرم بود بعد میگفت من باید محرم راز شما باشم مودی شده بود اخلاقش دم به دقیقه عوض میشد به مامانم گیر میداد کی گفت تو خیاطی کن این لباس رو کی گفته بپوشی چرا پرده های اتاق کوتاهه چرا موهات این شکلیه
حتی ما فک کردیم شاید تحدید شده شاید زن گرفته شاید اختلال روانی پیدا کرده و هزار جور فکر دیگه
بعد منی که به سحر و جادو اعتقاد نداشتم تو گوگل زدم علائمش دقیقا همون بود بعد باطل سحر گرفتیم و .... یکم درست شد البته خیلییی
بعدش باز شروع شد ولی به شکل دیگه این بار مشکل داشت با خودش حتی بابام گریه هم میکرد بعدش گذشت و من زدم علائم سحر و جادو که باز به اونم اعتقادی نداشتم علائم هم همون بود بعد مامانم تخم مرغ شکوند و ... که بهتره ولی الان میگه میخوان به خونه و زندگی ما فتنه بندازن
با خانواده پدری بریده پدر بزرگم فک میکنه تقصیر مامانمه و مامانم رو مقصر میدونه البته با عمم رابطه داریم مامانم چیزی نگفته اونا هم همینطور بابام گفت دیگه نرین حتی مامانم طرفداری اونا رو هم کرد گفت چرا بابامم گفت حق ندارین حتی پدر و مادرم تا فکر طلاق رفت خانواده مادری داییم فهمیده البته پدر بزرگم پدریم گفته من دلم نمیخواست اونا بدونن اصلا یه وضعی میترسم جنگ بشه داییم گفته اگه زیاد اذیت کنن میام با پلیس میبرم
تو رو خدا اگه کسی چیزی میدونه بگه خسته شدممم دیگههه الان ۵ ماههه تو این وضعیت هستیم بابام رفتارش کلا غیر عادیههه
مواد هم نمیکشه مطمئنیم آزمایش داد
چشم هم میگم خوردن بخاطر این بود همه ازشون تعریف میکردن حتی میگفتن خیلی خانواده خوبی دارین دخترای خوب من و خواهرم شوهر خوب به مامانم و ....