یه خواستگار داشتم گفت ۳۰ ساله ولی بالای ۴۰ بود
سرزده با خواهرش امدند خونمون بابام نبود زور میگفت بریم اتاق حرف بزنیم بعد گفتم بابام نیست بدون اجازه نه
گفتن زنگ بزن
زنگ زدم بابام گفتم بی ادبها امدن و میگن حرف بزن منم گفتم شما نیستی
گفت خوب کاری کردی حرف نزن
بعد رفت تحقیق یه دکه داشته که مواد میفروخته
چند سال پیش سر منقل با یه زنه سنکوب میکنه میمیره