من۱۵سالم بود توی مغازه لباس فروشی یه خانم شیک و پیک هم بود یهو به مامانم گفت میشه بیایم خواستگاری واسه برادرم زمین داره خونه داره ماشین داره جهیزیه هم نمی‌خوایم از شما یه ۳۰سالشم هست دنبال دختر خوبیم واسش جالبه تو چند دقیقه فهمیده بود کی واسه برادرش مناسبه مامانم هم گفت دخترم قدش بلنده وگرنه امسال می‌ره هفتم که برن ولی بیرون از مغازه هم دنبالمون اومد که شوهرش گفت بیا بریم جالبیش اینجا هست چند تا دختر بزرگ تر از من که توی مغازه بودن با نفرت نگام میکردن اونم به خاطر اینکه چرا سراغ اونا نرفت یه خونه و ماشین خیلی تو اون چند ثانیه باعث شد کسی که من نمی‌شناختم و انگار که مال باباشو بالا کشیدم رفتارکنه تقریبا تا صبح خوابم نبرد همش به این فکر میکردم که شاید دقیقا اون زمانیکه خواهرش اون موضوع رو مطرح میکرد برادرش با یه دختر بوده باشه یا تو فکر یه دختر بعد خواهرش فقط بخاطر یه قیافه بخواد دونفر رو که هیچ ربطی بهم ندارن رو بزور بهم وصل کنه منو با پول و ثروت و برادرش و با زیبایی حال بهم زنه
