خیلی فلبم شکسته ، یک هفته پیش خواهر شوهرم دوست پسرش رو برای اولین بار دعوت کرد خونه مادرشینا که معرفی کنه ، همسرم هم بعد اینکه دیدیش به مادرش زنگ زد و کفت من از پسر خوشم نیومده و دلایلش رو گفت مامانش هم از رفتا. هسمرم عصبانی شده بوده ، و رفته به خواهر شوهرم گفته .
شوهرم امروز لو داد که این چند روز با خانوادش حسابی دعوا کرده اونا هم کلی حرف پشت سر من زدن ! منم کلا شوت و از خمه جا بیخبر ! کلا من به شدت خجالتی و ارومم و کلا سرم توی کارمه ، اینا هم چون همسرم از پسر خوشش نیومده شروع کردن بدو بیراه راجع به من گفتن ، شوهرمم هم باهاشون قطع ارتباط کرده ، بعد کلی التماس از شوهرم که چی شده چی راجع من کفتن که انقدر حالت بده ، گفتن ما عروسمون رو رومون نمیشه توی جمع در بیاریم ، ایکبیری و قد کوتاهه ، تازه به دوران رسیدس و جادوگره و فلان …
ظاهرا این فقط بخشی از حرفاس گفت ازم نخواه بیشتر بهت بگم فقط دیگه هرگز نیمخوام ببنیشون … خیلی دلم شکسته ، من همیشه پیش خانوادم تعریف خواهر شوهرم رومیکردم ، اصلا فکر نمیکردم همچین شخصیتی داشته باشن . اصلا نمیفهمم من این وسط چی کاره بودم که به من اتقدر فحش دادن ! همسرم از نامزد خواهرش خوشش نیومده چه ربطی به من داره؟
به روی همسرم نیاوردم که قلبم شکسته ، به هیچکس هم نمیخوام بگم چه حرفایی زدن گفتم اینحا بگم یکم اروم بشم