شكوه از پيله مكن،پروانگي آغاز كن..!🌱🦋یه دختر ۲۱ساله، احساسی،آروم و زودرنج تشریف دارم 🥰😌عاشق طبیعتم و روحم رو تازه میکنه✨️🌻همه ی ماگاهی خسته میشویم، میرنجیم، ناامیدی را تجربه میکنیم و حساسیتهایی داریم. اینچیزها بخشی از صفاتِ انسانیِ ما است. مانمیتوانم از «انسان بودن» انصراف بدهیم🧚♀️💕☁️
شكوه از پيله مكن،پروانگي آغاز كن..!🌱🦋یه دختر ۲۱ساله، احساسی،آروم و زودرنج تشریف دارم 🥰😌عاشق طبیعتم و روحم رو تازه میکنه✨️🌻همه ی ماگاهی خسته میشویم، میرنجیم، ناامیدی را تجربه میکنیم و حساسیتهایی داریم. اینچیزها بخشی از صفاتِ انسانیِ ما است. مانمیتوانم از «انسان بودن» انصراف بدهیم🧚♀️💕☁️
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ... 💌 یادداشت های روزانه ام .
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
شكوه از پيله مكن،پروانگي آغاز كن..!🌱🦋یه دختر ۲۱ساله، احساسی،آروم و زودرنج تشریف دارم 🥰😌عاشق طبیعتم و روحم رو تازه میکنه✨️🌻همه ی ماگاهی خسته میشویم، میرنجیم، ناامیدی را تجربه میکنیم و حساسیتهایی داریم. اینچیزها بخشی از صفاتِ انسانیِ ما است. مانمیتوانم از «انسان بودن» انصراف بدهیم🧚♀️💕☁️
شكوه از پيله مكن،پروانگي آغاز كن..!🌱🦋یه دختر ۲۱ساله، احساسی،آروم و زودرنج تشریف دارم 🥰😌عاشق طبیعتم و روحم رو تازه میکنه✨️🌻همه ی ماگاهی خسته میشویم، میرنجیم، ناامیدی را تجربه میکنیم و حساسیتهایی داریم. اینچیزها بخشی از صفاتِ انسانیِ ما است. مانمیتوانم از «انسان بودن» انصراف بدهیم🧚♀️💕☁️
منم دوست داشتم این تاریخ حداقل خواستگاریم باشه😅 ولی نمیشه🥲🥲
انشاالله که بشه از کجا معلوم
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ... 💌 یادداشت های روزانه ام .