بردم پارک محله بعد نشسته بودم دخترعموی شوهرم با بچش اونا هماومدن ی خانم دیگ هم بود مشغول صحبت شدیم یهو دخترعموی شوهرم گف بچت کو وای دور زدم نگا همه جا کردم نبود رفتم پایین پارک از چت نفر پرسیدم گفتن ندیدیم رفتم سمت خیابون نبود اونجا هم زن خا نشسته بودن زیاد
بدجور نگا میکردن اصلا کسی نمیگف بزا کمک کنیم
بعد دیدم دخترعموهه صدا میزنه بیا اینجان رفته بودن ی کوچه نزدیک پارک
مردمو زنده شدم دخترعموهه هم داشت طعنه میزد مواظب باشی فلان دیگه اومدم الان میره همه جا جار میزنه تو طایفه شوهر ک فلانی گیجه
چ کنم اخه
ب شوهرم چی یگم