اکثر دوستان و آشناهام با یه خواستگار رفتن سر خونه زندگیشون من هم تو ۳۰ سالگی دیگه خسته شدم انقدر اومدن و رفتن ولی نشد واقعا حکمت خدا چیه اخه چه حمکتی می تونه داشته باشه که ازدواج من جور نشه واقعا خسته شدم دلم میخاد برای خونه و زندگی و بچه ی خودم تلاش کنم از یه سنی به بعد خونه ی پدری دیگه راحت نیست نگاه همه بهت سنگینه خیلی دلم شکسته دختری که کاملا بی بندوباره و ظاهر و پوشش زننده داره هزاران خاطرخواه داره و اونی که مثله من حیا داره مونده گوشه خونه