سلام ما چند وقت پیش با خانواده همسرم(خواهرش مادرش پدرش)ومنو بچم رفتیم یک سفری
شوهر من کلن آدمی نیست که توی بچه داری کمک بکنه یا اقلن موقع غذا خوردن بگع بیا نگهش دارم توام آدمی چیزی بخور
بچمون یازدع ماهشه و شیطون
خلاصه که همسر جان و خانواده اش قشنگ غذاشونو میخوردن خوب که از دهن میفتاد میگفنن توبیا بخور بده بما بچه رو
یبار نهار جوجع کباب بود من عاشق جوجع هستم همسرم میدونس.بچمون گریه کرد و مجبور شدم ببرمش جدا از سفره خوابش کنم(ی ذره هم نشد بخورم)
نیم ساعت بعدش مادر همسرم گفت حالا ما خوردیم بچم خوابع بیا بخور😐خونه کسی مهمون بودیم اصلا روم نمیشد تنها سر سفره😐 اصرار و اصرار که بیا منم نرفتم
شوهرم با سینی غذا اومد بالا که بخور و...اون رو هم رد کردم گفتم غذای یخ شده خر هم نمیخوره
خلاصه اونم خودش خورد
همینجوری من تا دو روز لب به غذا نشد بزنم برای بچه
ازگرسنگی سر درد شدید شدم ی دعوا بین مون شد مجبور کردمش بره یک سیخ جوجه بخره (یسری بی حرمتی ها کردیم بهم جلو خواهر مادرش تو دعوا)
هیچی دیگه رفت خرید و گفت بیا بخور بدبخت گشنه 😐🥲ازون طرفم رفته زنگ زده بمادرم که خیلی از بودن با من ناراحته بچمو بزارع بسلامت
حالا هم از وقتی اومدیم خونه همش جنگ اعصاب تیکه متلک جهنم شده زندگیم مادرم نمیزارع جدا بشم چکار کنم 🥲