سلام دوستان
اول از همه خواهش میکنم زخم زبون نزنید. یا نگید خدا همیشه لطف میکنه و ایراد از توعه.
دوم اینکه همین الان یهو دلم گرفت و خواستم تایپ کنم چون حالم خیلی بده. پس اگه صبوری کردید و موندید و خوندید خیلی ممنونم ازتون.
من توی یه خانواده نسبتا ضعیف به دنیا اومدم.
چندسال اول عمرم به آوارگی و مستاجری و حتی زندگی توی یه اتاق بدون هیچ وسیله توی خونه مادربزرگم گذشت.
یعنی اینطور که آشپزخونمون با مادربزرگه یکی بود و ما هیچ وسیله نداشتیم.
مامانم هم که صدل ازش در نمیومد. تنها چیزی که از بچگیم از مادرم یادمه له شدنش زیر کتکای بابامه و کشمکشاشون و تا پای طلاق رفتناشون.