پسر برادر شوهرم اسم دانا ۱۲سالشه .ولی خیلی عوضیه از همه راه و خبره ای هم کار بلده..مثلا در مورد س.ک.س و مادرشونم خیلی آدم سالمی نیست..دانا یه مقداری دست کجه.. الان مادرش ۱ماهه رفته قهر و دانا یه مدتی داره یجورایی با ما زندگی میکنه مثلا ما خونه آیم میره اتاق خواب سریع تنها و در رو میبنده یعنی جون من بالا میاد تا بخواد اتاق باز بشه همش فکر میکنم سر کشاب.تو گاو صندوق یا دنبال دله دزدیه.یه دخترم دارم ۶سالشه دخترم عاشق اتاق بردن بچه هاست خیلی حرصم میگیره میلیارد بار گفتن به دانا نزدیک نشو حتی ناجور زدمش در حد خونریزی که طرف دانا نره ولی میره .مثلا یبار حسابی تهدید کردم که اگر خونه دانا اینا بریم بری طرف دانا وقتی برگردیم خونه حسابتو میرسم میگه باشه اما همین که پامون برسه اونجا سریع لوس بازی برای دانا درمیاره و ..خیلی خودشو میمالونه بهش ..هیچ فایده ای نداشت هشدارهای من حالا هم که اینطوری شده و دانا اومده با ما مدام بچم میبرش تو اتاق خواب هی میگه دانا بریم اتاق مامان تو نیا ..یعنی دوست دارم بزنم تو فرق سر دخترم خیلی عزیزی میکنه براش دانا رو میبره بعد میبینم هیچ صدایی ازشون نمیاد یعنی همش فکر میکنم ازون کارا دارن میکنن میدونم کوچیکن .میگم نکنه از طریق لب..و لمس باشه جرات گفتن حرفی به دانا ندارم چون ناجور میشه برام چه ترفندی پیاده کنم دختر ...قید دانا رو بزنه نگاش نکنه .یا متنفر باشه ازش که نره باش.بچه ها من الان ۲هفته از ترس تنها گذاری اینا با هم حمام نرفتم عین گ.و.ه شدم زندگی بهم ریخته دست و دلم بکاری نمیره همش دلشوره دارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اونها میرن تواتاق ،در اتاق هم میبندن وتو دل خوش میگی کوچیکن ،پسر ۱۲ ساله تو اوج تغییر هورمونی وتبدیل شدن به پسر بالغه ،من حتی دو تا بچه های خودم رو باهم تنها نمیزارم ،چون شرایط تغییر اندام وهورمون ها خیلی خطرناکه .کنار هم خوابیدن که جای خود داره .