دوستان من خیلی خاستگار داشتم اما با همسرم ازدواج کردم که هیچ کاری اون موقع نداشت و خانوادش دستشون خالی بود همسرم آدمیه که خیلی دست و دلبازه و مهربون پایه تفریح و مسافرت خیلی پر تلاش شب و روزش رو یکی کرده فقط تلاش میکنه برای عروسیمون به خانوادش هم کمک میکنه آدمیه که همیشه باهام مشورت میکنه همیشه ازم نظر میخواد بدون مشورت باهام هیچ کاری انجام نمیده به خانوادم احترام میزاره هر چقدر در آمد داشته باشه نصفش رو به من میده بدون اینکه بهش بگم یه وقتایی هم خیلی اعصابش ناراحته و عصبی میشه اونم به خاطر مشکلاتیه که داره ماشینشو که با هزار قرض گرفته بود بهم داد زدمش جایی حتی یه چرا بهم نگفت ینی الان زنگ بزنم بریم بیرون نه نمیگه فقط باشه بیست دقیقه دیگه اومدم با اینکه سرکار میره و خسته هست خیلی هم باسلیقه وباهوشه و زرنگ تو هر جمعی بریم یه حرفی برای گفتن داره اما ادعایی نداره ولی پدرم همش میگه اگر خوب نیست جداشو بازم میتونی خوب ازدواج کنی تا جشن عروسی نگرفتی جدا در ضمن شیش سالی هست که با همسرم هستم و میدونم که هیچ کدوم از کاراش دیگه بازی نیست و شخصیت واقعیشه به نظرتون چه کنم