من مجبور شدم بااین آقا بشینم صحبت کنم پسر جوون هم هست خلاصه که من ساکت نشسته بودم بعد این آقا داشت از کار حرف میزد بعد شروع کرد راجب خودش و خودم حرف زدن یه خانوم خیلیییی مسن نشسته بود نزدیکش بعد این حرف میزد اون خانوم منو نگاه میکرد میخندید منم خندم میگرفت پسره برگاش ریخت هیچیم نمیتونستم بگم قیافم بین خندیدن و جدی بودن گیر کرده
❌مرداسایت نیایدتوتاپیکم ریپ هم نزن ❌درخواست دوستی هم نده باتچکر🤗هیچ وقت کسی را بخاطر نژاد،چهره،پدرومادرش زادگاهش مسخره نکنید؛ چون انسان هیچ حق انتخابی درمورد انها ندارد♥️
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ... 💌 یادداشت های روزانه ام .
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
👑باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد🤞درلحظه زندگی کن،اما به هیچ لحظه ای دل نبند...🤞من تنهاییم قشنگ تر از این آدماست🤞آرامش یعنی قضاوت دیگران برات مهم نباشه🤞
وای منم مواقع جدی بودن ناخوداگاه خندم میگیره پسره افتاده بود دنبال منو دوستم ،دوستم خیلی جدی اخم کرده بود ک پسره بفهمه پانمیدیم بره من ازجدی بودن اون خندم گرفته بود