بهش گفتم من بچه وقتی خوابه زنک زدی جواب ندادم دیگه نزن بچه خوابیده باشه جواب نمیدم الان زنگ زد دخترم خواب بود جواب ندادم ۱۰ باز پشت سر هم زنگ زد منم برداشتم گفتم چرا هعی زنگ میزنید اح دخترم خوابه حالا این جدا ما رفته بودیم تهران خونه برادر شوهرم اینا اونا گفتن بریم قم هم زیارت هم بگردیم مامانم زنگ زد کجایید گفتم با برادر شوهرم اینا اومدیم قم... دیروزم رفته بودم خونه زنعموم اینا زنعموم گف زیارت قبول مامانی میگف یه به ما نگفتن که میرن مسافرت که ما میگیم ما رو هم ببرید بعد مامانم برگشت گف شما میرفتید به ما هم میگفتید منو ابجیتم باهاتون میومدیم گفتم خجالت نمیکشید برید اونجا بمونید شبو پیش اونا بخوابید هر چند برادر شوهرمه ولی خب غریبست زشت نبود اونا رو میبردیم اونجا؟
انقد عصابم خورده نشستم گریه میکنم هر جا میرم هر کاری میکنن از دماغم در بیاد