تو صحن انقلاب روبرو امام رضا و سقاخونه وایساده بودم
تو حال خودم بودم باامام رضا حرف میزدم
کنارم کلی خانم دیگه بودن
اون روز حرم خیلی خیلی خیلی شلوغ بود جای سورن انددختن نبود
یهو دیدم یه پیرمرد باظاهر ساده و بی آلایش از بین این همه آدم که وایساده بود
اومد سمت جمع ما و باحالت کوبنده و تند
میدونین تو لحنش یه حالت دلسوزی و ناراحتی اما بلند و کوبنده بود توجه همه به ما جلب شد
همه مردم برگشتن سمت ما
چی گفت
چی شد
لابد گفته موهاتو بپوشون، یا چادرتو سرت کن😏
خب؟
قرآنو باز کرد سوره حشر رو اورد
تاکید کرد چند با رو سه آخر سوره حشر
گفت این اسمای خداس
اینا رو روزی ۳ بار بخونید ب حاجتتون میرسید
اینا رو بخونید هرچی از خدا میخاین بگیرید
اصلا هم اجازه نداد حرف بزنیم یا سوال کنیم سریع قرانو بست و رفت
واقعا نمیدونم کی بود
اما ب فا ل نیک میشه گرفت
چه نصفه میگید خب🙁
یک پیرمرد دیوانه فضول هیز
فقط کامنتا
چقدر بدبینین
