دوست دانشگاهم که فقط رابطمون تو همون دانشگاه بود براش از فروشگاهمون لباس اوردم حساب نکرد، گذشت چهارسال بعد رفته بودیم بیرون یه لباسی رو دید برای سوهرش خرید و گفت حساب کن منم حساب کردم باز روسری خرید گفت حساب کن حساب کردم، گفت برات کارت به کارت میزنم
دوروز بعد گفت من این روسری رو نمیخوام ازش داشتم حواسم نبود گفتم منم دوسش ندارم، که پولمو بده، دیدم نه پولم نمیده،
بعد از چندوقت به دوستم که صمیمی بود گفت این اهلاقشه بیرون بریم غذاخوردنی هم اصلا حساب نمیکنه
بعد ازدواجم اصرار که میخوام بیام خونتون، تو بیا خونمون محلش ندادم، یه روز هزاربار زنگ زد که اره اومدی شهرمون چرا جواب نمیدی باهم بریم بازار و بیرون،،،، و دوباره شروع کرد به من مه تو دوست خوبی نیستی
منم عصبانی شدم و براش نوشتم نه من دیگه اونی نیستم که بخوای ازش بکنی، تیغ بزنی،،