یکی از اقوام دیشب خونه ما بودن
پسر ۱۲ ساله اشون هی گفت فلان چیزتون چقدر زشته فرشاتون چقدر آشغاله مبلاتون چقدر زشته پرده هاتون خیلی هیچه باید بندازین سطل آشغال
در حالی که خونه من میشه گفت لوکس ترین و گرون ترین لوازم رو تو کل فامیل داره
منم دیگه آخرش گفتم پسرم کسی از شما نظر نخواست
برگشته میگه همه از من نظر میخوان از تو نظر نمیخوان که مثل خر تنها موندی با فامیلا رفت آمد نمیکنی. ( اینا هم مطمئنم حرفای پدر مادرش بود که تو خونه زده شده و بچه یاد گرفته)
منم داشتم چایی میگرفتم با خنده و شوخی گفتم خر جد و ابادته پسره پدر سوخته
پا شد منو هل داد این پسره نزدیک بود بیوفتم زمین
منم برگشتم بدجور کتکش زدم. باباشم برگشته بهم میگه هوووووی یابووووو چرا دست رو بچه بلند میکنی باهات شوخی میکنه بچم طاقت شوخی نداری
شوهرمم که اونجا بود چند تا فوش به بابای بچه و مرده و زنده بچه داد رفت گرفت از دست بچه انداختش تو کوچه بعدشم رفت بزرگتراشو گفت پاشید برید از خونه من