توروخدا باهم ازدواج نکنید، وقتی میبینید بعد یکی دوسال از زندگی مشترکتون واقعا نمیتونید باهم بسازید قبل بچه دار شدن جدا بشید که اگه اینکارو نکنید بچتون به سرنوشت من دچار میشه!
یه دختر افسرده و تولاک خودش که اندازه تمام این ۱۸ سال عمرش بغض تو گلوش مونده و هیچکی نمیتونه کمکش کنه از این غم نجات پیدا کنه
از وقتی چشم باز کردم بابام تا تقی به توقی میخورد مامانمو تا حد مرگ میزد و من وحشت زده یه گوشه خودمو بغل میکردم و گریه میکردم ، دلم میخواست مامانمو برم نجات بدم ولی یه بچه ۲،۳ ساله چیکار میتونست بکنه مگه؟
الانم که بزرگ شدم تا میخواد مامانمو بزنه من خودمو سپرش میکنم و نمیزارم آسیبی به مامانم بزنه ، البته منو تاحالا نزده
بابام از مامانم متنفره و شب و روز زمزمه هاش فوش دادن به مامانمه و اصلا براش مهم نیست من دارم میشنوم
مامان من از وقتی وارد زندگی بابام شده یه روز خوش نداشته نمیتونه ام به دلایلی طلاق بگیره
من این وسط هر روز دارم ظلم بابامو میبینم و فقط غصه میخورم که مامان مظلومم چه گناهی کرده زندگیش اینطور سیاه شده دلم واسش خونه و هیچ کاری ازم برنمیاد
بدترین چیز واسه یه دختر اینه که باباش از مامانش متنفر باشه...