تولد دوس دخ...تر داداشم بود اصلا نمیخاستن داداشای بزرگترم با خانماشون دعوت کنن بعد زنداداش بزرگم یه چیز گفته بود که داداش کوچیکم واسه اینکه احترام نگه داره مجبور شده بود دعوتشون کنه.بعد زنداداشام دوستاشونم آورده بودن اونجا کلا ۴تایی سرشون تو سرهم بود غیبت میکردن...دوستای دوس دخ...تر داداشم گفته بودن سرشون تو سرهم حرف میزدن بعد به ما نگاه میکردن میخندیدن.بعد همه دوستامون(دوستامون مشترکه)یه حساب دیگه روی خانواده ما میکردن فکر میکردن خیلی باشخصیتن. زنداداشمم یه چن جا به دوس دخ...تر داداشم تیکه میندازه که داداشم ازت سر تره.خلاصه داداش کوچیکم میگه من یه جا بهش تیکه میپرونم ولی من میگم خودم برم باهاش صحبت کنم صفرتاصد قضیه رو بهش بگم اینطوری بهتره.داداشم میگه نمیخاد اگر شعور داشت تو سن ۳۸ سالگی میدونست توی جمع نباید همچین حرکتی انجام بده.ولی من میگم نمیخام بگم که خودشو تغییر بده ولی حداقل هرکار بدی عواقب داره.بنظرتون باید برم بگم؟چون داداشم خودش نمیگه بخاد به داداش بزرگمم بگه اون اصلا آدم منطقی نیست...