سلام من به یک پسری علاقه داشتم من 21 سالمه و اون 24 سال اون همش می خواست کمکم کنه و شمارشو داد بهم فامیلم هست همش راهنماییم می کرد پشت تلفن من حالم بد یود تلفونو به روش قطع کردم و اون زنگ زد ما مانم و حالمو پرسید ولی جلو مامانش خیتم کرد و گفت چه کاری از من بر میاد ولی پشت تلفن به من گفت تو برای ما مثل ثنایی ثنا خواهرشه و حلو نامانش سرش رو انداخت پایین و گفت اگه مارو به عنوان برادرت یا هرچی قبول داری این کارو بکن و راهنمایی کرد این درحالیه که من بهش قبلا گفتم داداش حالا من بهش پیشنهاد بیرون اومدن دادم و گفت به صلاح نیست نمی تونم بیام ولیخودش به حرفام گوشداد قایمکی و اومد وقتی همه رفتن راهنماییم کنه چون مهندسه و توو کارای علمی اینو هم بگم شهرمون سنتیه و از نامان باباش می ترسه