می بینه خواهرش جاری برادرش با من و بچه م سردن.محل نمیدن
خودش دیده منو منزوی کردن .بچه م محل نمیدن .بچه هاشونو یاد دادن با بچه من بازی نمی کنند .بچه جاری رو تو چشم می کنند .
منم اونجا تنها میشینیم خودم با بچه م بازی می کنم .
چند بار توهین خواهرش و دیده که با همه عکس گرفته به جز من و بچه م
با این حال موقع نیاز میاد در خونه ما .من قبلا نه نمی گفتم .ولی الان نه دیگه منم مثل خودش شدم .میگم نمی تونم وقت ندارم
حالا درد م از این شوهر ه .امان از این آدم
که من و به اونا فروخت
یه جور جاخالی داد که نگو
منم تنها موندم .
آخرین بار چند روز پیش که پیش خواهرش به من گفت برو بابا و با اونا بگو بخند کرد برام مرد .
امروز هم رفت خواهرش و برد دانشگاه .همون خواهری که شوهرم گفتع بود قبلا ها ببرش دکتر .ولی نبرد
حرفی باهاش ندارم ...
قهر نیستم ساکتم .کار خونه می کنم ولی حرفی باهاش ندارم .هی میگه چرا سردی .چرا ساکتی ...