عالی بود از همه لحاظ دو هفته قبل از زایمانم گفت با دوستان می‌خوام برم مسافرت دوستاش هم مورد اعتماد بودن و من قبول کردم رفت مسافرت همون روز رفتم نوبت دکتر داشتم دکترم گفت حرکات بچت خیلی کمه و وزنش کمه زودتر باید زایمان کنی یک هفته زودتر زایمان بهم تاریخ داد همسرم یک هفته نبود مسافرت بود منم تو این یک هفته رفتم خونه مادرم هر روز دکتر میرفتم استرس داشتم هر روز ان اس تی میدادم تا زایمان کنم همسرم یک روز قبل از زایمان رسید اونم طرف عصر من اصلا وقت نکردم با همسرم تنها باشم اصلا ذهنم آمادگی نداشت فرداش رفتم زایمان کردم الان ده روزه زایمان کردم و من خیلی دلم گرفته همسرم عوض شده غر میزنه اصلا بدم میاد باهاش حرف میزنم نمیدونم شاید من بهم ریختم وقتی فکر میکنم هر روز میرفتم دکتر ولی همسرم تو مسافرت بوده اعصابم بهم میریزه الان پونزده روزه باهم تنها نشدیم حوصلشم ندارم حس میکنم این آزادی بهش ساخته عوض شده چکار کنم بهم میگه چرا بی محلی می‌کنی همش چرا غمگینی ولی من واقعا حرفی ندارم باهاش بزنم
افسردگی بعد زایمان گرفتی
اشتباه هست سفر مجردی نمیزاشتی بره
نزار دیگه مجردی بره ..احتمال داره دختر مختر باهاشون بوده باشه مزه کرده زیر زبونش
طبیعیه عزیزم، شما بخاطر هورمونهات بهم ریختی، اونم از نبوددشما بهم ریخته، یکم به خودت برس و زمان بده تا اوضاع بهتر بشه، دیگه کم کم تا چهل که روبراه بشی و تنها بشید اوضاع بهتر میشه
همسری که دو هفته قبل از زایمان زنش تو شرایط حساس میره سفر یه کم عجیبه
چقدر بعضی مردا بیشعورن بعد زایمان اینو بیشتر میفهمیم
یکیش شوهرمن
لعنت به مادرش که باعث تنش و درگیری بین ما بود
الان فقط سعی کن به خودت بیای بعد زایمان واقعا هورمون ها به هم میریزه من فقط گریه می‌کردم
کلی اشتباه کردم
کاش آگاهی الان رو داشتم آنقدر خودمو همسرمو اذیت نمیکردم
آروم باش همسرت هیچ کار اشتباهی نکرده ازش کمک بخواه اگه بچه اولتونه هر دو بی تجربه اید تر می‌زنید تو حال هم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
