من کوچولو بودم منظورم ۲۳ ۲۴ ساله
خودم کار میکردم+ درس میخوندم
ولی یه خونواده فوق العاده تو مخ و داغون داشتم. خیلی اذیتم میکردن
بعد به هر کی میرسیدم یکم بخوام درد و دل کنم و از خونواده ام بگم فوری میگفتن ازدواج کن برو از اون خونه
من نمیخواستم ازدواج کنم ولی. ایده آل های من تو ازدواج نبود.
بعد الکی برام دل میسوزوندن میگفتن ایشالا یه بخت خوب نصیبت بشه فکر میکردن خواستگار ندارم
اخرشم ازدواج نکردم تا ۲۹ سالگی
کلی تجربه بدست اوردم و کله گنده شدم و تو کار خودم بهترین شدم و اینا
به حدی رسیدم که دلخواهم باشه ولی خب هنوزم سوزش این حرف(ازدواج کن) باهامه
کل اذیت های خونواده ام یه طرف... ازدواج کن هم یه طرف