امروز من رفتم اداره اموزش و پروش یکاری کوچکی داشتم یه فرم را باید میبردم تحویل میدادم تا وارد اداره شدم عموی دوستم را دیدیم اینم بگم که قبلا من و دوستم یجای کار میکردیم و عموش خیلی میومد محل کارمون و دوستم با عموش خییلی صمیمی بود خیلی من سلام کردم و گفتم عه اقای رضایی خوبین سلامتین شما عموی مریم هستین اونم داشت با یه خانم حرفی میزد گفت سلام بله عموی مریمم خوب که چی .....منم هنگ کردم از طرز برخوردشون خلاصه فرم را بردم امور اداری گفت باید رییسس امضا کنه گفتم رییس کجاس گفتن ک طبقه بالا تو فلان اتاق رفتم اونجا دیدیم بله رییس اموزش و پروش عموی دوستم ک دم در واقعا برخوردش بد بود ...بهش گفتم من اصلا کار خاصی نداشتم ک بخوام شما برام انجام بدین و از روی رفاقتی ک با مریم داشتم شما را دیدیم خوشحال شدم و باهاتون احوال پرسی کردم من حتی نمیدونستم سمت شما چیه.....ایشون هم بسیار خجالت کشید و گفت ببخشید گفتم خدا ببخشتتت چرا ادما تا ب مقام و جایگاهی میرسن خودشون را گم میکنن اومدم اینجا قسم بخور من ب هرجای رسیدم اصالت و انسانیتم را فراموش نمیکنم