2752
2734
واقعا از تو چت شوهر در میاد 😂

خخخ در اومد بخدا،از همه شوهرای دوستام هم بهتر🤣

البته همشهری بودیم،هر دومونت شاغل و تحصیلکرده،طرز فکرامون مثه هم بود به هم جذب شدیم بعد دیگه همه قرارهامونو بیرون میزاشتیم 


هفت ساله ازدواج کردم ,سنتی بدون هیچ صحبتی ,الان ۳۱سالمه ,و راضی نیستم ,اون بخاطر مادرش که فامیلمون بود بامن ازدواج.کرده بود و قبلا یه نفر که ۱۰ سال از خودش بزرگتر بود رو دوست داشته ,و منم بعد فهمیدم ,و بعد ازون عشقی بمن نداشت هیچ وقت گرمای محبتشو احساس نکروم و هیچوقت ,حتی منو نبوسید البته بجز دوران نامزدی اونم یادم نیست شاید یکی دوبار ,وهر خواسته ای که مادرش داشت روی سرمن پیاده میکرد خونمو ازونها جدا نکرد ,دوسال غصه خوردم اونجا ,به زور قانون خونمو جدا کرد ,و بخاطر اینکه خونه جدا خواستم سه سال جلوی بچه دار شدمنو گرفت و منم مریض بودم دکتر گفت هرچی زودتر باید اقدام کنی اما غیر قابل باوره ولی اون میدونست مریضم و دیر میشه ولی به کار خودش ادامه داد ,سوختم و ساختم ساعت ها وقت خودشو با خواهراش میگذروند و میگفتن و میخندیدن و من توی اتاق سوت و کور بودم ,اگر اونها هر طوری بامن رفتار میکردن و هر ظلمی میکردن روا بود اما من اگر خم به ابرو میاوردم ,شوهرم هزار برابر بمن بی محلی میکرد ,کلفتی هم میکردم براشون و خرجی هم بمن نمیداد بخدا خیلی سختی کشیدم ,بعدا هم خونمو جدا کردن ولی هیچ عوض نشد ,و من فکر کردم بهتر میشه ,بعد از مریضیای من الان تیرویید هم بهشون اضافه شده و نه دل موندن دارم و نه پای رفتن ,سنم بالا رفته و خانوادمم راضی نیستن طلاق بگیرم حاضرن بمیرم ولی نرم اونجا اونجاهم هزار تا مشکل دیگه داره ,و من هرشبم با تلخی و غصه و سینه ای که به شدت میسوزه سرمو رو بالش میذارم ,

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

من نه سنتی بود نه دوستی 

من سال آخر دبیرستان بودم تقریبا ۱۸ سالم بود خونه هامون روبروی همه هر دو طبقه دوم 

بعد بالکن خونه ما روبروی بالکن خونه اونا بود یه روز صبح مثلاً ساعت ۶ که میخواستم برم مدرسه مامانم گفت لباسات تو بالکن پهنه برو بردار ببین خشک شده اون موقع ها پدرم ماموریتی بود وقتایی که خونه نبود من با تاپ و شلوارک می‌گشتم همینطوری با موهای ژولیده و تاپ و شلوارک رفتم بالکن تا لباسامو بردارم خلاصه آقا هم تو بالکن داشته سیگار می‌کشیده هیچی دیگه من اونو نمی‌دیدم داشتم برمیگشتم چشمم خورد بهش و بدو برگشتم خونه این شد که عاقلی وا عاشق من شد 

فرداش اومد جلوم ورفت شماره امور خواست آکا ندادم 

یک هفته بعد اومدن خاستگاری,🤣🤣🤣🤣

طراح لباس و دکوراسیون داخلی هستم کمک خواستین پیام بزارین در اسرع وقت جواب میدم
چقد تلخ💔

بله واقعا ,البته ینفر دیگه هم بود شبیه خودم  دیدم ,که اونم مریض شد ,بیچاره ,هست ادمهایی ,اینطور زندگی میکنن ,و من قبل یکنفر دیگه دوستم داشت  اما چون اعتیاد داشت ازش دور شدم اما اون کجا و این کجا ,

اره دیده بودم ازون مدل پسرا ،حالم از اون محیط به هم میخورد،دیگه با شوهرم آشنا شدم،هرگز چت روم باز نک ...

من از سر تنهایی چن سال میرفتم یکیو چن ساله میشناسم ک بم ابراز علاقه کرد ولی ازم کوچیکتره رفته ماموریت وقتی فمید منم دوسش دارم میگه عاقبت نداره و کنار کشیده نمیددنم چی کنم خیلی پسره خوبیه🙂

پنج ماهی میشه تقریبا...سنتی ازدواج کردم اولین بار که شوهرمو دیدم شب اشنایی بود ک با خانواده اومدن خونمون...از همون لحظه ای ک وارد خونمون شد و برای اولین ثانیه ای ک دیدمش مهرش ب دلم افتاد🥲

نمیتونم بگم صد در صد آدم خوبیه بعضی وقتا بهم ایراد میگیره بدم میاد...ولی در کل خیلی هوامو داره وقتی مریض شده بودم از خودم بیشتر حواسش بهم بود...

یک تازه عروس بی تجربه ولی شاد و خوشحال  (متاهل و متعهد)    درخواست ندین قبول نمیکنم/  زندگی فقط صدسال اولش سخته خیلی ناراحت نباش😂 
بله واقعا ,البته ینفر دیگه هم بود شبیه خودم  دیدم ,که اونم مریض شد ,بیچاره ,هست ادمهایی ,اینطور ...

نمیشه جدا بشی؟بچه دار نشدی؟

منم هیچوقت اهل دوس شدن نبودم پس سنتی هم این دردسرا رو داره من تقریبا هم سن شمام و مجردم 

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2762
2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز