دلم یه چلوکباب مشتی میخواد
بشینم کنار سفره ی سفید، شلوغ، وسط یه عالمه دختر خاله و پسرخاله و عمه و دایی و عمو، اون از اونور بگه سماغ رو بده، اینور یکی دوغ بریزه، صدای قاشق چنگالی که میخوره به بشقابای ملامین، کره هایی که آب میشه روی چلوی خوش عطر، پیاز توی پیش دستی، منم برم بشینم پیش عزیز جون...