مادر من هر سری میاد خونم یکماه میمونه و مشکل اینجاست که دست ب سیاه و سفید نمیزنه من مدام رو پام و تی وی باید مداوم روشن باشه تو ظرفشویی مسواک میزنه که من از این کار متنفرم و شوهرم ببینه مغز منو میخوره یجوریه که اصلا آدم حس نمیکنه مادرشه انگار غریبس و آدم موذبه کنارش من برای بچه هام گردو میخرم که روزی دو تا دونه ببرن مدرسه ظرف گردم پر بود دیروز دیدم نصف شده تعجب کردم بعد صب بیدار شدم دیدم مادرم یه مشت گردو برداشته داره با صبحونه میخوره اصلا ملاحظه نمیکنه تو هیچی و یه هزار تومنم خرج نمیکنه امروزم حرف فطریه زد که چون خونه منه من باید بدم شوهرم هم همش بد خلقی میکنه هی با متلک میگه مامانت از قبل عید اومده کی میره ما بریم خونش عید دیدنی موندم چیکار کنم