2737
2739

امروز تماس گرفتم 

بعد از کلی بحث و گفت و گو پیام دادم

گفتم اشتباهاتم رو می‌پذیرم ولی تو هم این اشتباهات رو کردی 

ولی ته ته ته اش منو قشنگ شکوند 

گفت نامزدی نکردیم ک ما فقط اومدیم و خواستگاری و الان وقت تعیین مهریه بوده 

وای خدا باورم نمیشهههههه

حلقه انداخته دست من و همه جا پر شده میگه خواستگاری بوده 


این همه رفت و  آمد کرده و ته اش میگه نامزد نبودیم خواستگاری بوده 


تن منو نجس کرده و همه نقاط تن و روحم رو لمس کرده و میگه از نظر من نامزد نبودیم 


دلم میخاد خودمو بکشم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

همون بهتر که این نجس رو بااین اخلاقیات پرتش کنی.فردا پس فردا نمیتونستی یه کلمه اعتراض بکنی

اگر مرگ به سراغم امد و همدیگر را ندیدیم،فراموش نکن که من خیلی دیدنت را آرزو میکردم
2740

 داستان رو نمی‌دونم ولی تا عقد نکرده باشین نامزد هم حساب نمیشن در واقع خواستگاره.شما زود نشون گرفتین و جدی گرفتین

به خودت اهمیت بده هیچ چیز و هیچ کس مهم نیست مهم اینه که تو حالت خوب باشه تا دیگران هم کنارت حالشون خوب بشه.🌹
ولش کن  توام کاش میگفتی اره حتی درحد یه خواستگار ساده ام نبودی برام

یعنی چی همه میدونن نامزد کردیم 

حلقه اش 4 ماه دستم بود 

همش تو خونه از سر و کله من بالا می‌رفت با اینکه مادرم مفیده تصورش این بود ی ماه دیگه عقده سخت نگیره

منم تموم شده تصورش میکردم فکر میکردم تمومه دیگ 😭😭😭😭

انشاءالله به حق امام حسین به زودی مرد واقعی بیاد تو زندگیت و به ازدواج ختم بشه و خوشبخت بشی توکلت بخدا باشه

ولش کن آدم نیست مهریه و این چیزا همه بهونست اون میخوادبره جلوشم نگیر ولش کن 

خدایا شکرت🙏

بعد میگن دوس نشید اله بله والا این خواستگار از دوس پسرهم بدتر بود

ایام خشکسالی و قحطی کشاورز رفت پیش آسیابان بهش گفت"تو رو به روح پدرومادرت بچه های من دارن از گرسنگی میمیرن یه خورده به ما گندم بده" آسیابان یه مقدار گندم ریخت تو دستمال گره زد داد بهش.کشاورز همینطور که میومد داشت دعا میکرد میگفت"خدایا به حق عزتت گره از مشکلات مردم باز کن گره از گرفتاری های مردم باز کن گره از قحطی و خشکسالی باز کن" انقد گره گره کرد تا این گره های دستمال بازشد همه گندم ها ریخت روی زمین چنان عصبی شد رو کرد به خدا گفت: سالها نرد خدایی باختی🦋این گره از آن گره نشناختی؟🦋 آن گره راچون نیارستی گشود🦋این گره بگشودنت دیگر چه بود؟🦋کشاورز تا برگشت گندم هارو از روی زمین جمع کنه: چون برای جستجو خم کرد سر🦋دید افتاده یکی همیان زر🦋 یه صدایی در درون بهش گفت: تو مبین که بر درختی یا به چا🦋تو مرا بین که منم مفتاح راه🦋 سجده کرد و گفت:کای رب ودود🦋من چه دانستم تورا حکمت چه بود؟ :)   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز