امشب شام برنج و گوجه درست کرده بود ده بار گفت میخواستم تخم مرغ درست کنم چون دخترم و دامادم اومدن برنج درست کردم بعد میگه ما یه وقتایی میایم خونه شما میمونیم خونه داماد راحت نیستیم.
یه لقمه نون میخورم زهرم میشه همش حس میکنم منت میذارن. حالم خیلی بده. انگار تو زندانم
فاصلمون ۲ ساعته شوهرم مجبورم کرده تا پسفردا صب بمونیم.نمیدونم چجوری تحمل کنم. تازه میگن پسفردا باهاتون میایم خونتون