چند شب پیش خونه ما هیئت بود چند روز بعدش رفتیم خونه مادرشوهرم بعد شوهرم گفت یادگرفتم چجوری گوجه رو خوب دربیارن یهو مادرش گفت زنت هست این کارارو بکنه منم گفتم نه خوبه اتفاقا یاد بگیره یهو مادرش گف مگ وقت این کارارو داره منم گفتم اولا خوبه ادم همه چی بلذ باشه ثانیا من بهش کار خونه نمیدم خود شوهرمم وایساده بود عین لال ها حالم بهم خورد طرفداری نکرد از مادرشم خیلی ناراحت شدم هیچ وقت جواب نمیدادم دو ساله تحمل کردم دیگه نمیتونم هرچی بگه جواب میدم ازون روزم هیچ خبری ازش ندارم پدرشوهرمم فهمید خیییلی ناراحت شدم
در آینده مادر شوهر خواهی شد....
سعی کنیم اینطوری در موردشون مطلب نزاریم
همشون همینن بیخیال
دختر یه استراحت بده به خودت،این همه داری خودتو عذاب میدی بخاطر خانواده ی شوهر که چی؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا سخت میگیری همه چی رو؟؟؟
حالا چیز خیلی وحشتناکی هم نگفته تا میگن بالا چشمتون ابروعه ناراحت نشید اصلا حرفاشونو به پشمتون بگیرید واهمیت ندین چرا انقدر زندگیو سخت میکنید براخودتون
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
