با شوهرم رفتیم بلال بخوریم، کنار بلال فروش نشسته بودیم بعد یه خونواده با موتور اومدن با دوتا بچه ۵ و۶ ساله نمیدونم چطور ۴تایب رو موتور نشسته بودن، بچه ها بلال خواستن، مامانه از بلال فروش پرسیدن چقدره قیمت بلال گفت دونهایی ۵۵ تومن گفت نمیخوام به بچه هاش گفت نمیخواد بعد بچه ها همش دست ما رو نگاه میکردن، شوهرمم گفت برم بگم من حساب میکنم بعد گفت نه به عزت نفسشون بر میخوره، بعد به بلال فروشه گفت بهشون بگو چقدر میخوان بدن بلال ازشون پولشو بگیر بییشو من حساب میکنم، بلال فروشه قبول نکرد.
بچه ها نگاهمون میکردن من که زهرم شد نتونستم بخورم رفتیم تو ماشین اشکم در اومد.
نمیدونم کی رو اینجا باید ملالت کرد، اون خونواده رو که دوتا بچه اوردن، وضعیت جامعه رو یا چی ولی قلبم به درد اومد ادم حتی اگر خودش هم داشته باشه با دیدن فقر بقیه نمیتونه شاد زندگی کنه