من اصلا به دعا و اینجور چیزا کوچک ترین اعتقادی نداشتم مادر شوهرم خیلی میگفت یه سر کتاب باز کن شاید چیزی بود ولی من قبول نمیکردم،برا بارداری تحت نظر دکتر متخصص بودم تا اینکه یه از خدا بی خبر تو روم گفت نازایی دلم واقعا شکست اونجا بود که به حرف مادر شوهرم رفتیم پیش دعا نویسی که میگفت اونم برام سرکتاب که باز کرد گفت کل عمرتم بری دکتر بچه دار نمیشی دعا میخوای منم انجام دادم بیست و هفت روز بود که دعا گردنم بود که فهمیدم باردارم بعد پنج سال