شهر غریب ازدواج کردم.
میرم خونه بابام بعد ۲ ساعت کلافه میشم. میکم این همه هزینه و خستگی به جون خریدم اینارو ببینم؟ باهاشون نمیسازم...
از خونه پدرشوهرم فراریم. همش تمام سعیمو میکنم نبینم خانواده ی شوهرمو. بعد یک ماهم که میبینمشون برام مث شکنجست. مث عذابه...
دوستی ندارم. هرچی دوست داشتم به مرور زمان قطع رابطه شد.
شوهرمم روزایی که خونست بعد چند ساعت میگم کاش زودتر فردا شه بره سرکار چون میخواد همش وقتی بیکاره بریم خونه باباش یا اونا بیان یا هم تنهاییم غر میزنه همش
فقط وقتی تنهام حالم خوبه🥲💔