وضع مالیه داییم نسبت به ما خوب نبود مامانم همیشه دلش میسوخت به بچههاش پول میداد بهترین کادوهارو میخرید هرجا مسافرت میرفتیم گرونترین سوغاتی رو براشون میاورد
یبار داییم ورشکست شد به پول الان مادرم ۱۰۰ میلیون بهش پول داد قرار بود پس بده که اونم پس نداد
حالا مادرم فوت شده
من بعد عروسی ۲بار رفتم خونهی داییم ۲بارم اونارو دعوت کردم یبار تازه عروس بودم یبارم خونه خریدیم هر دوبار اونا با کادو اومدن
بعد عروسی دیدم هی زنداییم بهم به مسخره میگفت ما فردا شب میخواییم بیاییم خونهی شما من میگفتم بیایین بالای سر بعد میخندید میگفت نترس شوخی کردم نمیاییم چندین بار همین مدل تیکههارو انداخت
دیشبم غیر مستقیم داشت میگفت اره فلانی هر دفعه دعوت میکنه کادو میگیره
من میدونم منظورش به من بود
جوابشو نمیدونستم چی بدم
انقد دلم به درد اومد که دیگه نمیخوام برم خونش آدم انقد بی نمک میشه حالا که مادرم نیست به خودش جرات میده پررویی کنه