سلام
نزدیک دوساله ازدواج کردم یه ماهی هست اومدم خونه خودم بچه اخربودم سه تاخاهرداشتم ک وقتی راهنمایی بودم همشون کم کم رفتن خونه خودشون من موندم ی مامان کم حرف با بابایی ک ازوقتی بزرگ شده بودم دیگه مصه بچگی هام باهاش صمیمی نبودم ازصبح تاشب شایدچن کلمه بیشترحرف نمیزدم
توجمع دوستامم همینطور بودم فقط بادخترعمم ودخترعموم خیلی حرف میزدم باهیشکی نمیتونستم درست ارتباط برقرارکنم
وقتی ازدواج کردم اول فک میکردن ازخجالت کم حرفم ک البته خجالتم بودولی مشکل اصلی اینجابودک اصن حرف زدنم نمیومد
بارهاباشوهرم سراین قضیه دعواکردیم میگف دوس دارم تومهمونیاباخانواده وبستگانم گرم بگیری صحبت کنی ولی من حرفی ب ذهنم نمیرسید میگفتم نمیتونم خب
الانم ک خونه خودمم گاهی شوهرم میگه چراهیچی نمیگی فک میکنم تنهام واقعن حرف زدنم نمیادمن ازسکوت خیلس خوشم میادولی شوهرم پرحرفه دوس داره منم همینطورباشم
چیکاکنم😞