دقیقا همینه میرم اموزشگاه دم در اموزشگاه بود با اینکه اونجا کار داشتم
و سرم شلوغ بود بعدش دلگیر بود چرا نیومدی یک ساعت دم در اموزشگاه بودم و سرم خیلی شلوغ
گیر داده بود کارتو شروع نکن بکنی وقت برا من نداری
در مورد روبطم با شوهرمم همینه شوهرم از وقتی با اونم حساس شده بس که اصرار میکرد بریم بیرون
مغازه دار که جنس ازش میخریدم تهدید کرد در حالیکه من حتی شماره پسرو رو نداشتم
الان. اون مغازه نمیرم اون مغازه تک بود تو شهرمون
به مادرشوهرم جلو روم تهمت های زشت میزنه مسخرش میکنه