من از دروغاش خسته شدم. خودش هم از چشمم افتاده . ازش بدم اومده . امروز بهش گفتم لطفا دیگه باهام حرف نزن هیچ وقت .
از کوچکترین چیز ها هم نمیگذره و کلا همه چیز رو دروغ میگه . مثلا همین امروز . جایی بودیم غذای پسرمو پختم گذاشتم تو کیف . که وقتی رسیدیم خونه سریع ناهارشو بدم. وقتی رفتم بالا شوهرم قرار شد وسیله هارو بیاره . اومد بالا گفت زیپ کیف رو نبسته بودی غذا افتاد بیرون ظرف هم شکست . درحالیکه من حواسم موقع پیاده شدن از ماشین هم ب کیف بود چون بهش گفتم حواست باشه یه وقت کیف رو سر و ته نکنی غذا بیرون بریزه . ولی اون هنین موضوع رو هم با دروغ میاد بهم میگه . نمیدونم باهاش چیکار کنم همه چیز رو دروغ میگه
فقط ب من نه به همه دروغ میگه