متوجه شدم مادرم سرطان بدخیم داره کل بدنش درگیر شده
تو همین دو روزی که دنیا رو سرم خراب شده شوهرم هییییچ کنارم نبود همش پی تفریحشه
اینقد تنهایی تو اتاق گریه کردم و فکر و خیال که داره میزنه به سرم حتی نیستش که یذره حرف بزنم باش برون ریزی کنم خالی شم
یعنی تولدمم بوده امروز
به اینم میگن انسان؟؟؟ خاک بر سر هَوَلِ تفریح