خانوما وقتی یکی خیلی تو مختون میره، تکنیکتون برای کسب آرامش چیه؟
راستش موضوعی سابقا برام کم اهمیت بود، ناراحتم می‌کرد ولی نه زیاد
نمیدونم از وقتی اومدم نینیسایت برام خیلی بزرگ شده یا از بس پیش اومده رفته تو مخم
موضوع و آدم کم اهمیتیه ولی حرصیم کرده
مینویسم عااااشق نوشتنم
یا گریه میکنم تا سبک شم
سعی میکنم خودمو سرگرم کنم فکر نکنم
گریه
موسیقی
و بعد خواب
خیلی موضوع کم اهمیتیه
میگم ولی نخندین
راستش من یه خواهرشوهر دارم
۸ ساله عروسشونم کلا ۳ بار رفتم خونه‌ش
ولی سالی حداقل ۴ بار میاد
من دعوتیم نمیکنم‌ها
در ماتحت ننه‌ش میاد
قبلا برام مهم نبود
میگفتم بذارم پای خوبیای شوهرم، ولی مدتیه اینقدر این ایراد ریز تکرار شده تو مخم رفته
امروز زنگ زده به همسرم که منم با مامان اینا میام عید خونه‌ت
دریغ از یه بار دعوت
هیچ سالی عید خونه‌ش نرفتیم
با جاریمم همینه، فقط میره خونه‌شون. پس نمیده
به خدا میاد رو ترش نمیکنم. میگم بذارم پای محبتا و احتراما شوهرم به خانواده‌م
ولی خودخوری میکنم
عزیزم راه حلش اینه به همسرت بگو یه شب بریم خونه خواهرت شام بعد بهش نمیخواد زنگ بزنی برو رفتید بگو سورپرایز اومدیم خونتون مهمونی
نمیشه
قبلا گفتم به همسرم، با لحنی که مشخص نشه میخوام تلافی کنم
بارها گفتم اینهمه میاد زشته باید بریم بازدید پس بدیم
همسرم میگه نمیخواد، آماده مهمون باشه دعوت میکنه
ضمن اینکه میترسم بی‌دعوت و سرزده برم این یه کار زشت رو بلد نیستن، من یادشون بدم
