فکر نمیکردم تو کمتر از یه روز نتیجه بگیرم انکار معجزه شد داستان زندگیمو تو خیلی از تاپیک هام گفتم دوست داشتین برین بخونین
پسر همسایه عمم اینا چند باری ۵/۶ سال پیش دیده بودمش
الان پزشکیشو تموم کرده یکی از شهر های اطراف سرباز هستش(سربازیشون به این شکل که درمانگاه میمونن به عنوان پزشک) حالا خانوادش انگاری منو تحقیق میکردن خاله پسره لو داد اینو مامانشم به عمم زنگ زده که میخوایم بیایم خونه مادرتون (من با مادربزرگ پدری زندگی میکنم)
والا نمیدونم چی بشه خانواده من قبول کنن خوب پیش بره زیاد خودمو درگیرش نمیکنم چون از این موردا و حرفا زیاد پیش میاد ولی خواستم بگم که من به دعای اینجا ایمان دارم میشه بازم برام دعا کنین