با داداشم و زنداداشم اومدم مسافرت یعنی خودشون پیشنهاد دادن بیام
دیشب سر شام احساس کردم از اینکه من غذا جدا سفارش دادم خوششون نیومد ، آخه زنداداشم هی میگفت طوری نیست آخرین شام مسافرتمونه و یبار که صدبار نمیشه منم نتونستم شام بخورم ولی فقط خندیدم بعدش پیش زنداداشم کارتمو دادم به برادرم گفتم پول مسافرت منو بردار ممنونم از لطفتون که منو آوردین ولی خیلی گریه کردم واسه یه غذا اینکارو کرد خانومش، شبهای قبلش کمی از غذای برادرم مشترک میخوردم خودم سفارش نمیدادم جدا