2737
2739
عنوان

لطفا چیزی بگید ,

66 بازدید | 2 پست

من بامادرشوهرم حرفم شده بودوباهم حرفی نمیزدیم از خونش بیرونم کرد چهار سال نرفتم خونشون ,و امسال عید ,رفته بودن کوه با جاریم و دوتا از خواهرهای شوهرم ,که حالش بد شده بودو سکته کرده بود ,و مرده بود ,حالاوقتی رفتم خونشون دخترهاش بامن سلام علیک نمیکردن ,و بهم بی اعتنایی کردن ,و کم محلم کردن ,شوهر منم مرتب میگفت اینها دیگه خواهراتن ,منم ناراحت شدم و چیزی نگفتم و بین جمعشون میرفتم یکم فاصله میگرفتم ,و شوهرم ,بهم گفت شب اینجا بمون ,مادرم میگفت اگر بمونی میخوان تا اخر بمونی و مسئولیت پدرشو بندازن گردنت ,دلیل ,رفتن من ازون خونه ,کار و فشار زیاد و پیش مادر شوهر بودن بود ,و ما خاطره خوبی نداشتیم از بودن توی اون خونه ,و منم خلاصه نموندم و برگشتم خونه پدرم اما شوهرم ازون روز دیگه بامن کلمه ای صحبت نکرد و همش دور میگرفت میرفت بگو و بخند پیش همه ,و فقط بمن بی محلی میکرد اونم پیش همه طوری که همه متوجه شدن ,و منم دیکه دیروز مراسم هفتم ,بود کارهای زیادی کردم براشون و تسلیت گفتم و اومدم خونه پدرم دوباره ,و شوهرمم دیگه هیچی خداحافظی ازم نکرد و خودشو زد بخواب و تمام مدت یک کلمه با من و مادرم حرفی نزد ,حالا دیگه تکلیف زندگی من نامعلومه من باید چکار کنم  همینطوری بمونم ,و صبر کنم  ولی با عقده ای بودنی که ازش سراغ دارم میدونم زنگ نمیزنه ,و اگرم زنگ بهش بزنم میترسم ,پررو تر بشه 

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز