آخ که چقدررر این بی وجود قلب منو سوزوند.. من یه دختر ساده ۱۸ ساله بودم که اولین بار با تمااام قلبم اومدم وسط💔 اون یه پسر ۲۶ ساله بود که سالها عاشق دخترعمش بود ولی خانواده عمش که با پدر عشق سابقم دعوا داشتن راضی نبودن اون هم اومد سراغ من.. محبت میکرد بهم ولی تو نگاهش اون دخترو میدیدم.. ۱۹ سالم بود که منو نشون کرد. دیگه رسما نامزد بودیم ولی عید همون سال مادربزرگش کاری کرد این دو خانواده باهم آشتی کنن. اون هم که دیگه مانعی بین خودش و عشق کثافت تر از خودش نمیدید منو ول کرد حلقمو پس گرفت و رفت منه خاک بر سر هم رفتم التماسش کردم تنهام نزار😏😔 زنگ زد به بابام حیثیتمو برد که بیا این دختر آویزون ج ن د ت و بردار ببر مردک داد میزد میگفت چی از جونم میخوای گمشو برو آویزون فلان فلان شده😔 قلبم تیکه تیکه شد آخ که بد شکستم😔