با قلم موی دلم ، بر بوم آهو می کشم
من برای آفتاب از چشمت الگو می کشم
هر سحر با نام تو از خواب، بر می خیزم و
لا به لای روز های خود تو را بو می کشم
هر چه گفتم از تو مثل شعر شد مثل غزل
واژه می باری و من پشت تو جارو می کشم
شـعر یعنی مشقی از چشمان تو ، محبوبه ام
من فقط بر چشم هایت چترِ ابرو می کشم
شعر می بافم شبانه بر سیاهِ بخت خود
باز در سجاده ام آهی ز پهلو می کشم
با قبـار سینه ام ، آینه را هــا می کنم
آه از هجران و دوری ، باز هو هو می کشم
تا نهالی از غزل دارِ انا الــحقم شـود
دست از دنیای هرزِ پستِ و خود رو می کشم...