خواهر منم یه بچه یتیم که بچه برادر شوهرش بود اورد یه مدت مثل بچه خودش نگه داشت ولی هر محبتی می کرد این بچه اصلا نمیدید اخر سر هم رفت خونه مامان بزرگش
من ی برلدرشوهر این مدلی دارم الان دیگه سنش بالاس و همیشه میگه من بچه بودم و نفهم شما چرا ولم کردین برم درس نخونم...
به نظرم بهتره پدرت بره دنبالش با هم برن ی جایی بشینن خلوت کنن حرف بزنه ببینه مشکلش چیه اکر بیاد مشاور که عالی میشه
ببین درسته هم خون تو نیست ولی هم خون بودن همه چیز نیست بازم هیچ کس نمیتونه منکر رابطه خواهر برادری شما بشه خیلی خواهر برادرای خونی چشم دیدن همو ندارن این مهر محبت که ادمارو بهم نزدیک میکنه باهاش مثل ی خواهر با محبت صحبت کن ببین واقعا مشکلش چیه و بهش بفهمون چقد مهمه واستون
منم برادر دارم میدونم چقد واسش نگرانی ولی اون احساس ترحم میگیره رابطه احساسی رو به نظرم قوی تر کنین بین پدر مادر و خودش
به نظرم مادرت باید باهاش صحبت کنه بگه اگر تو تو تموم این سالها وابستگی و دلبستگی به ما پیدا نکردی نمیدونم ولی ما وابستت شدیم دلبستت شدیم تو شاید راحت بتونی ول کنی مارو بری یه ذره به ما فکر نمیکنی ما چکار کنیم برای ما مثه تو راحت نیست چطور دلت میاد
