جاریم 31 سالشه من 20 سالمه
هم دختر عمو شوهرمه هم دختر خاله عروس اول هم هست شوهرمم ازش کوچیک تره
خب اینا با هم بزرگ شدن از بچگی و شدید صمیمی
بعد اینکه چون دختر نداشتن مادرشوهرم اینا اینم عروس اول بوده خیلی ادعاش میشه و واسشوم نظر میده واسه همچی ختی برا یه بیرون رفتن کوچیکم این نظر میده کجا برن
یادمه همون اوایل اشناییم شوهرم میگف میخام به زنداداشم بگم باهات در ارتباطم اون پایه هست که من مخالفت کردم
برا عروس دومی هم خیلی نظر میده و دخالت میکنه
که اون دختر خالشه گوش میده با هم صمیمی هستنن
ولی من واقعا برام اهمیتی نداره نظرشان نمخام دخالت کنه از طرفی نمخام ادم بده بشم به هرحال اون فامیلشونه
مثلا برا طلا عقدمون نظر میده بریم فلان جا اشنا منه مادرشوهرمم میگه برید من نمیرم میشم ادم بده
پرو شده رو حرفش حرف نزدن اینم